و تعجب من از این است
که انتظار،
اگر تلخ است،
پس چگونه به وصال شیرینی می بخشد...
و اگر شیرین است،
چگونه است که تحملش نمی کنیم،
و هر لحظه،
پایانش را انتظار می کشیم!؟
و تعجب من از این است
که انتظار،
اگر تلخ است،
پس چگونه به وصال شیرینی می بخشد...
و اگر شیرین است،
چگونه است که تحملش نمی کنیم،
و هر لحظه،
پایانش را انتظار می کشیم!؟
می خواهم بنویسم!
وقت ندارم اما...
دلم نمی خواهد دقایقم به هدر برود...
می خواهم کاری بکنم...
برای تو!
که بدانی همیشه به فکرن بوده ام...
که باور کنی!!!
می خواستم بهت بگم:
"کاش داستان زندگی ما هم به زیبایی افسانه ها بود "
اما خوشحالم که فهمیدم
"زندگی ما، با همه سادگیش...
چیزی از یک افسانه باورنکردنی کم نداره!"
سیاه سپید آبی
این وبلاگ را برای تو ساخته ام.. تا ناگفتههایم را بنویسم تا بماند به یادگار، تا فراموش نشود در گذر ثانیه هایی که چون گرداب همه خاطره ها را در خود می بلعند. چون گاهی نمی شود گنجینه های ارزشمند خاطرات را در اعماق اقیانوسها پیدا کرد و بیرون آورد!
و می دانم که اگر نگویم و ننویسم، همهی این شور و احساس به هدر می رود و روا نیست که اینگونه قلب من پر حرارت بسوزد و گرمایش به هرز رود!
سیاه.. سپید.. آبی!
این رنگ دقیقه های زندگ من است. رنگ روزهایی که هر کدامشان دنیایی متفاوت با دیگری برایم به ارمغان می آورند و شاید اگر دقیقتر نگاه کنم، هر کدام منزلگاهی هستند در این سفر دراز.. یا شاید هم کوتاه زندگی.
شاید اگر از ایمان آورندگان باشم ، سیاه را خودم می سازم، سپید را خدا، و آبی را زندگی.
و تو، همان آبی هستی! همان که زندگی برایم به ارمغان آورده است.
به یاد ندارم کسی را در زندگی لایق، و محق التماس و درخواست خود دانسته باشم...
و حالا حتی برای خودم هم عجیب است،
که چگونه تکه تکه غرورم را به پایت می ریزم تا از من بگذری،
تنها به این امید
که لبخندی را که از لبانت دزدیده ام، باز گردانم!
و این، یعنی تو در زندگی من یگانه ای!