به یاد ندارم کسی را در زندگی لایق، و محق التماس و درخواست خود دانسته باشم...
و حالا حتی برای خودم هم عجیب است،
که چگونه تکه تکه غرورم را به پایت می ریزم تا از من بگذری،
تنها به این امید
که لبخندی را که از لبانت دزدیده ام، باز گردانم!
و این، یعنی تو در زندگی من یگانه ای!
نویسنده » مرد آبی . ساعت 12:0 صبح روز شنبه 86 اسفند 4